معنی سم شتر مرغ

حل جدول

سم شتر مرغ

خف


شتر مرغ امریکایی

ناندو


شتر مرغ آمریکایی

ناندو
از ناندو بیشتر بدانید
شترمرغ ظاهر منحصربه‌فردی دارد که آن را از پرندگان دیگر متمایز می‌کند. آنها با گردن و پاهای بلند خود قادرند با سرعت حدود ۷۰ کیلومتر بر ساعت بدوند که بالاترین سرعت زمینی در میان تمام پرنده‌هاست.
غذای اصلی شترمرغ گیاهان است اما از بی‌مهرگان هم تغذیه می‌کنند. آنها به صورت گروهی و در گروه‌های پنج تا پنجاه نفری گذران زندگی می‌کنند و در هنگام خطر یا برای پنهان شدن روی زمین دراز کشیده یا فرار می‌کنند اما اگر در گوشه‌ای گیر افتاده و را فراری نداشته باشند با پاهای قدرتمند خود به دشمن حمله می‌کنند.

شترمرغ‌ها اهلی هم شده‌اند و در برخی نقاط دنیا پرورش داده می‌شوند. پرهای آنها کاربرد زینتی دارد و در پوشاک هم استفاده می‌شود. پوست آنها برای تولید چرم استفاده شده و گوشتشان نیز در بازار عرضه می‌شود.
شترمرغ نر پرهای سیاهی دارد و انتهای پرها و بال‌های آن سفید است ولی پرهای شترمرغ ماده قهوه‌ای رنگ است. سر و گردن شترمرغ بدون پر و تاس است. این پرنده اغلب بصورت گروهی در بین گله‌های پستانداران علفخوار همچون گورخر و گاومیش و کل یال‌دار به سر می‌برد.


بچه شتر مرغ

رال


نوعی شتر مرغ

ناندو

فرهنگ فارسی هوشیار

شتر مرغ

پرنده ایست از راسته دوندگان که بلندیش تا 3 متر می رسد و تا حدود 100 کیلوگرم وزن می یابد. این پرنده دارای بالهای کوچک است که هیچوقت برای پرواز به کار نمی رود. تاج استخوان جناق وی از بین رفته. پرنده مزبور فاقد شاهپر است و به سرعت می دود. شتر مرغ ماده در طول عمر فقط 20 تخم میگذارد که هر کدام 25 برابر تخم مرغ خانگی است اشتر مرغ اشترلک.

فارسی به عربی

شتر مرغ

نعامه


سم

حافر، سم، مسمار

گویش مازندرانی

سم

سم حیوان – سم اسب

سهم، تعداد، بیم، ترس، سم زهر

لغت نامه دهخدا

سم

سم. [س َ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر:
تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 89).
اگر داد و بیداد دارو شوند
بود داد تریاق وبیداد سم.
ناصرخسرو.
چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاهست و سم.
خاقانی.

سم. [س ُ] (اِ) سنب. سمب. پهلوی، «سومب »، ارمنی «سمبک »، کردی عاریتی و دخیل «سیم »، افغانی عاریتی و دخیل «سوم »، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم »، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه »، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه »، گیلکی «سوم »، معرب «سنبک ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). معروف است که سم اسب و استر وخر و گاو و گوسفند و امثال آن باشد و این بمنزله ٔ ناخن است آنها را. (برهان) (از آنندراج):
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت.
فردوسی.
ز سم ستوران زمین گشت پست
برآشفته آن هر دو چون پیل مست.
فردوسی.
صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.
فرخی.
نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر و کمان
گردن و گوش و دم و سم و دهان و ساق اوی.
منوچهری.
ابر بهاری ز دور آب برانگیخته
وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته.
منوچهری.
چو هند را بسم اسب ترک ویران کرد
بپای پیلان بسپرد خاک ختلان را.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 8).
جویم رضات شاید گر دولتی ندارم
دارم مسیح گرچه سم خری ندارم.
خاقانی.
سامری سیرم نه موسی سیرت ار تا زنده ام
در سم گوساله آلاید ید بیضای من.
خاقانی.
به آتش سم اسبان نامدار خاک از قعر جیحون برانگیزم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
ناف شب آکند ز مشک لبش
نعل مه افکنده سم مرکبش.
نظامی.
ز تیزی و سختی که آن سنگ بود
سم چارپایان بر آن سنگ سود.
نظامی.
|| کردی «سونتین » عاریتی و دخیل «سوم و سومب و سومیج و سومبیدن »، بلوچی «سومب » (سوراخ) از فارسی سفتن و رجوع شود به هوبشمان ص 746. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). جایی را نیز گویند که در زمین یا در کوه بکنند و چنان سازند که در درون آن توان ایستاد و خوابید، همچنانکه مرتاضان و درویشان از برای خود و چوپانان بجهت گوسفندان سازند. (برهان) (جهانگیری). سمچ خانه ٔ زیرزمین که در بیابانها و دهها بجهت مسافران سازند. (فرهنگ رشیدی):
بیابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو در سم بخم.
فردوسی.
|| (نف) سوراخ کننده. (فرهنگ رشیدی). || (اِ) پای که به عربی رجل خوانند. (برهان) (جهانگیری). بکثرت استعمال به پای آدمی نیز اطلاق میشود. (آنندراج). پای. (فرهنگ رشیدی).

سم. [س َ / س ُ / س ِم م] (ع اِ) زهر. (برهان). زهر قاتل. (آنندراج) (منتهی الارب). زهر. ج، سموم. (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضاره فقط بل بخاصیه فیه کالبیش. (قانون بوعلی).
- ذات السم، هر حیوان زهردار. (ناظم الاطباء).
- سم ابرص، کربسه و بهندی چهپگلی گویند. (آنندراج). کربسه. (منتهی الارب). رجوع به سام ابرص شود.
- سم الحاجه، مقصد مرده. (آنندراج).
- سم الحمار، گیاه خرزهره. (آنندراج).
- سم الساعه، زهری که زود میکشد. (ناظم الاطباء).
- سم السمک، گیاه ماهی زهره معروف به بوصیر پوست آن درد مفاصل و درد رگ پشت و نقرس را نفع دهد وچون آنرا در آب غدیر اندازند همه ماهی آنرا سست گرداند و برگ آن در چراغ بجای فتیله میسوزد. (آنندراج).
- سم الفار، دوایی که موش را میکشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ارسنیک. دیگ بر دیگ. دارموش. (ناظم الاطباء).
|| سوراخ. (آنندراج) (منتهی الارب). سوراخ گوش و سوراخ سوزن. (مهذب الاسماء).
- سم الخیاط؛ سوفار سوزن. (آنندراج): که از سم خیاط و مضمم قماط تنگ تر بود بگذشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست فخر او را بود سم الخیاط.
مولوی.
|| دو رگ است در بن بینی اسب. || هر آنچه از دریا برآید مثل شبه سپید. || روباه. (آنندراج) (منتهی الارب). || (مص) زهر دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). || زهر کردن در طعام. (منتهی الارب) (آنندراج). زهر در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی). || استوار کردن سر قاروره را. (منتهی الارب) (آنندراج). سر شیشه و جز آن استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). || صلح کردن میان دو کس. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک کردن قدم. (تاج المصادر بیهقی). || راست و درست کردن چیزی را. || خاص کردن وخاص شدن. || آزمودن کار را و پایان آن نگریستن. || گرم شدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج).


سم سم کار

سم سم کار. [س ِ س ِ] (ص مرکب) آنکه در کارها سخت درنگ و بطوء بسیار کند. آنکه کاری کند و بی علاقگی کند. (یادداشت مؤلف).

عربی به فارسی

سم

شوکران , شوکران کبیر , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمی , مسموم کردن , زهرابه , ترکیب زهردار , داروی سمی

معادل ابجد

سم شتر مرغ

2240

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری